بابام هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید من از خونه تنهایی برم بیرونمگه زندانی گرفتید؟ می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم...یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش...رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر تو این سن و سال من پیرمرد باید بیام تو صف وایسم نون اونارم من بگیرم....تا یه مدت هر کس منو تو محل می دید نصیحتم می کرد.فک و فامیله داریم؟
0